دردنوشته های یک روانشناس شهریوری

ساخت وبلاگ

بچها اومدم دوتا خبر خوبه رو بگم

یکی اینکه تک پوشی ک اینهمه ارزوشو داشتم و از دوازده سیزده سالگیم ک مد شده بود میخواستم درسن ۲۷سالگی تونستم با کارو درامد خودم بخرم

و یکی اینکه شماها همگی خاله شدین مبارکتون باشه دردنوشته های یک روانشناس شهریوری ...

ما را در سایت دردنوشته های یک روانشناس شهریوری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shahrivari1393a بازدید : 20 تاريخ : دوشنبه 9 بهمن 1402 ساعت: 20:14

منو خواهرام انقد خونه پدر بااخلاقای خاص پدر زجر کشیدیم که اگه شوهرامون سرمونو ببرن هم حاضر نیستیم طلاق بگیریم برگردیم اونجااگه من برگردم دوروزه از افسردگی میمیرم فعلا خداروشکر خونه خودم بهتره ارامشش بیشترهبابامو خیلی دوسدارم اما بعضی اخلاقاش ادمو روانی میکنه درعین حال دلسوزه..من چرازود ازدواج کردم ؟؟از محیط خونمون نفرت داشتم افسردگی میگرفتمکمبود محبت و کمبود توجه خیلی شدید داشتم کسی مارو کافیشاپ و رستوران نمیبرد برای خرید یه دست مانتو شلوار باید عذاب میکشیدیمالان ک توخونه خودم دراز کشیدم و بدبختیایی ک اینجا گذروندمو بالا پایین میکنم میبینم حداقل اینجا یکم ارامشش بیشتره.نصف دغدغه هام حلشده ...کمبود محبت ندارم خیلی سخت بود همه چی بااینکه اوایل زندگیم من خیلی اذیت شدم خیلی خیلی اخلاق شوهرم بد بود و مقدار زیادیش برمگیشت ب سن کمش و کم تجربگی و بی پولیش خیلی ما بابت مشکلات اقتصادی اذیت شدیم خیلی دعواها کردیم ناخواسته الان خیلی بهتر شده خداروشکر دردنوشته های یک روانشناس شهریوری ...
ما را در سایت دردنوشته های یک روانشناس شهریوری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shahrivari1393a بازدید : 25 تاريخ : دوشنبه 9 بهمن 1402 ساعت: 20:14

یکساعتی هست که اومدم خونه مادرم مامان مثل همیشه برام چای اورد خوردم شوهرم گفت دست خالی نرو توراه خوراکی گرفتم و اومدم بابام داشت لباسایی ک دیشب روز پدر خواهرام و داداشم گرفته بودن میپوشید بهش گفتم مبارک باشه خندید خوشحالشد خداروشکر ک هست اماتو این یکساعت من دیوونه شدم چون بابام هنوز بااین سنش به مادرم بی احترامی کرد حوصله بچهای خواهرمو نداره گیر میده بهشون این رفتاراش خیلی ازار دهندست.من مجردم ک بودم اوضاع خیلی وحشتناک بود هرروز اینحرفا رو میشنیدم و اعصابم خورد میشد.حالا نمیدونم چ گیری دادم ب بابام !!!!!رفته برام پنیری ک دوسداشتم خریده هرچی گفتم پولش چقد میشه نگفت.دستش درد نکنهتصمیم گرفتم میون غر زدنام از خوبیای طرف مقابلم هم بگم ... دردنوشته های یک روانشناس شهریوری ...
ما را در سایت دردنوشته های یک روانشناس شهریوری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shahrivari1393a بازدید : 21 تاريخ : دوشنبه 9 بهمن 1402 ساعت: 20:14